اشاعه یافتن خبری در محلی. منتشر شدن خبری، در جایی. پخش گشتن خبردر موضعی. انتشار یافتن خبری در مکانی: موضعی در همه آفاق ندانم امروز کز حدیث من و حسن تو خبر می نرود. سعدی (طیبات)
اشاعه یافتن خبری در محلی. منتشر شدن خبری، در جایی. پخش گشتن خبردر موضعی. انتشار یافتن خبری در مکانی: موضعی در همه آفاق ندانم امروز کز حدیث من و حسن تو خبر می نرود. سعدی (طیبات)
کنایه از استفسار احوال کردن باشد. (از آنندراج). پرسیدن ازوقعه یا حالتی. (یادداشت بخط مؤلف) : از حال زندانیان همه وقت خبر گیرد. (مجالس سعدی ص 25). خبرم نگیرد و چون پی عرض لب گشایم ز سؤال پیش گوید چو تو بیخبر ندارم. درویش واله هروی (از آنندراج). وحشت زدگی بین که بریدند سرم را جانان نتوانست گرفتن خبرم را. وحید (از آنندراج). ز بی دردی بدرد ما نپردازند غمخواران همی آیینه می گیرد خبرگاه از نفس ما را. صائب (از آنندراج). هر که در سایۀ آن سرو روان جا گیرد می تواند خبر از عالم بالا گیرد. مخلص (از آنندراج). صاحب آنندراج گوید: به اصطلاح لوطیان و شوخ طبعان ایران به معنی فعل بد کردن، که عبارت از زنا و لواطت است می آید، لیکن با صله ’از’ رفع این قباحت میشود
کنایه از استفسار احوال کردن باشد. (از آنندراج). پرسیدن ازوقعه یا حالتی. (یادداشت بخط مؤلف) : از حال زندانیان همه وقت خبر گیرد. (مجالس سعدی ص 25). خبرم نگیرد و چون پی عرض لب گشایم ز سؤال پیش گوید چو تو بیخبر ندارم. درویش واله هروی (از آنندراج). وحشت زدگی بین که بریدند سرم را جانان نتوانست گرفتن خبرم را. وحید (از آنندراج). ز بی دردی بدرد ما نپردازند غمخواران همی آیینه می گیرد خبرگاه از نفس ما را. صائب (از آنندراج). هر که در سایۀ آن سرو روان جا گیرد می تواند خبر از عالم بالا گیرد. مخلص (از آنندراج). صاحب آنندراج گوید: به اصطلاح لوطیان و شوخ طبعان ایران به معنی فعل بد کردن، که عبارت از زنا و لواطت است می آید، لیکن با صله ’از’ رفع این قباحت میشود
نقل خبر کردن. خبری را بدیگری رسانیدن. خبری بدیگری گفتن، حدیث گفتن. نقل خبر (خبر به اصطلاح اصولیین) کردن. علم حدیث تعلیم دادن. اخبار و احادیث برای مردمان بیان کردن
نقل خبر کردن. خبری را بدیگری رسانیدن. خبری بدیگری گفتن، حدیث گفتن. نقل خبر (خبر به اصطلاح اصولیین) کردن. علم حدیث تعلیم دادن. اخبار و احادیث برای مردمان بیان کردن
بالا رفتن. برشدن. صعود کردن. بر دویدن. به بالا بر شدن. بر فراز چیزی برآمدن. ارتقاء. (یادداشت مؤلف) :... تا یک بارکمند بدان کنگره اندر افکندند پس این مرد را گفتند بسم اﷲ اکنون کار تست بر رو و مرد حیله کرد و بر رفت. (ترجمه طبری بلعمی) ... پس مرد دیگر را صدهزار درهم بپذیرفتند تا بر رفت چون بسر کنگره رسید همچنان کردکه آن مرد نخستین کرده بود. (ترجمه طبری بلعمی). گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی. منوچهری. و پیادگان بدان قوت ببرج بر رفتن گرفتند بکمندها... (تاریخ بیهقی). اول بمراد عام نادان بر رفت بمنبر پیمبر. ناصرخسرو. ایشان (فیل گوشان) می آمدند و بچنگال زمین می شکافتند و تا نیمۀ دیوار باغ بر می رفتند و با زمین می افتادند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). پس بخت نصر بلند جای همچون مناره بکرد و آنجا بر رفت و فرود نگرید. (مجمل التواریخ). چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت عیال را وصیت کرد که چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر رو. (تذکرهالاولیاء عطار). هرکه صبر آورد گردون بر رود هرکه حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. پایه پایه بر توان رفتن ببام هست جبری بودن اینجا طمع خام. مولوی.
بالا رفتن. برشدن. صعود کردن. بر دویدن. به بالا بر شدن. بر فراز چیزی برآمدن. ارتقاء. (یادداشت مؤلف) :... تا یک بارکمند بدان کنگره اندر افکندند پس این مرد را گفتند بسم اﷲ اکنون کار تست بر رو و مرد حیله کرد و بر رفت. (ترجمه طبری بلعمی) ... پس مرد دیگر را صدهزار درهم بپذیرفتند تا بر رفت چون بسر کنگره رسید همچنان کردکه آن مرد نخستین کرده بود. (ترجمه طبری بلعمی). گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی. منوچهری. و پیادگان بدان قوت ببرج بر رفتن گرفتند بکمندها... (تاریخ بیهقی). اول بمراد عام نادان بر رفت بمنبر پیمبر. ناصرخسرو. ایشان (فیل گوشان) می آمدند و بچنگال زمین می شکافتند و تا نیمۀ دیوار باغ بر می رفتند و با زمین می افتادند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). پس بخت نصر بلند جای همچون مناره بکرد و آنجا بر رفت و فرود نگرید. (مجمل التواریخ). چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت عیال را وصیت کرد که چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر رو. (تذکرهالاولیاء عطار). هرکه صبر آورد گردون بر رود هرکه حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. پایه پایه بر توان رفتن ببام هست جبری بودن اینجا طمع خام. مولوی.
کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی)، پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: (کار از تو میرود مددی ای دلیل راه، کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم) (حافظ 2151)
کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی)، پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: (کار از تو میرود مددی ای دلیل راه، کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم) (حافظ 2151)